هنوز به دیدار خدا می روند ... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !!
خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،
خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کتد ،
خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ،
خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم " است !!

خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو !!

خدا کنار کودکی است که می خواهد از فروشگاه شکلات بدزد !!
خدا کنار ساعت کوک شده ی توست ، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی !!

از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی ، از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!

خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟

خدا همین جاست ، نه در عربستان !
خدا زبان مادری تو را می فهمد ، نه عربی !
خدایا دوستت دارم

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 23:49 توسط امین حیدری| |

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 17:45 توسط امین حیدری| |

خدای خوبی داریم ...

آنقدر خوب که با هر مقدار بار سنگین گناه ، اگر پشیمان شویم و توبه کنیم باز هم مهربانانه ما را می بخشد ...

و آنقدر بخشنده است که باز فرصت جبران را در اختیارمان می گذارد ...

آری خدای خوبی داریم ...

خدایی که مشتاقانه ما را می نگرد،

با چنین خدای بخشنده و مهربانی ؛ ناامیدی از درگاهش معنایی ندارد ...

 

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 17:24 توسط امین حیدری| |

من دلم مي‌خواهد
خانه‌اي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوست‌هايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو...؛



هر کسي مي‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند


شرط وارد گشتن
شست و شوي دل‌هاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست...


بر درش برگ گلي مي‌کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي‌نويسم  اي يار
خانه‌ي ما اينجاست


تا که سهراب نپرسد ديگر
" خانه دوست کجاست ؟ "


(( فريدون  مشيري ))
----------------------------------------------------------------------------------
 

نوشته شده در شنبه 27 خرداد 1391برچسب:,ساعت 23:0 توسط امین حیدری| |

دو درویش که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از جایی به جای دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. یکی از آنها بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام درویش دوم که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:
«دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.» درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد:
« من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»

 

نوشته شده در شنبه 27 خرداد 1391برچسب:,ساعت 19:11 توسط امین حیدری| |
درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .

پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟

از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...

حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است: با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي
 
خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند
نوشته شده در شنبه 27 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:56 توسط امین حیدری| |

شب کريسمس بود و هوا، سرد و برفي.
پسرک، در حالي‌که پاهاي برهنه‌اش را روي برف جابه‌جا مي‌کرد تا شايد سرماي برف‌هاي کف پياده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شيشه  سرد فروشگاه و به داخل نگاه مي‌کرد.
در نگاهش چيزي موج مي‌زد، انگاري که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب مي‌کرد، انگاري با چشم‌هاش آرزو مي‌کرد.
خانمي که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمي مکث کرد و نگاهي به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقيقه بعد، در حالي‌که يک جفت کفش در دستانش بود بيرون آمد.
- آهاي، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق مي‌زد وقتي آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک  با چشم‌هاي خوشحالش و با صداي لرزان پرسيد:
- شما خدا هستيد؟
- نه پسرم، من تنها يکي از بندگان خدا هستم!
- آها، مي‌دانستم که با خدا نسبتي داريد

نوشته شده در شنبه 27 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:36 توسط امین حیدری| |

هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند..

با من ای دوست اگر خوب اگر بد باشی ، تپش حس من این است که باید باشی
 

اگر کسي تو را آنطور که ميخواهي دوست ندارد،
به اين معني نيست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.

اینگونــه زندگــی کنیـم :
سـاده امّا زیبــا
مصمـم امّا بی خیـال
متواضـع امّا سربلنـد
مهربـان امّا جـدی
سبز امّا بی ریـا
عــاشق امّا عــاقل

شعاع مهربانیت را
روز به روز زیادتر کن
آنقدر که روزی بتوانی
همه را در آن جای دهی
آن وقت تا خدا فاصله‌ای نیست...

نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:59 توسط امین حیدری| |

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.
وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او بطور مخفیانه عاشق شاهزاده بود.
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.
مادر گفت : تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند. اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای میدهم.
هر کسی که بتواند در عرض شش ماه، زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود.
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، و گلی نروئید.
بالاخره روز ملاقات فرا رسید.
دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هم هر کدام گل بسیار زیبائی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند.
لحظه موعود فرا رسید.


شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.
شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده، که او را سزاوار همسری امپراطور می کند : گل صداقت ...
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند و امکان نداشت گلی از آنها سبز شود !!!

برگرفته از کتاب پائولو کوئلیو

نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:47 توسط امین حیدری| |

شاه عباس کبیر یک روز گفت: خدا را شکر! همه اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد.سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟ همه سخن شاه را تایید کردند.از نمایندگان اصناف پرسید، آن ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند و از تلاش های شاه در آبادانی مملکت تعریف کردند.اما وزیر عرض کرد: قربانتان بشوم، فقط تنبل ها هستند که سرشان بی کلاه مانده.

شاه بلافاصله دستورداد تا تنبلخانه ای در اصفهان تاسیس شود و به امور تنبلها بپردازد. بودجه ای نیز به این کار اختصاص داده شد.کلنگ تنبل خانه بر زمین زده شد و تنبل خانه مجللی و باشکوهی تاسیس شد.

تنبل ها از سرتاسر مملکت را در آن جای گرفتند و زندگیشان از بودجه دولتی تامین شد.
تعرفه بودجه تنبل خانه روز به روز بیشتر می شد، شاه گفت: این همه پول برای تنبل خانه؟ عرض کردند: بله. تعداد تنبلها زیاد شده و هر روز هم بیشتر از دیروز می شود!شاه به صورت سرزده و با لباس مبدل به صورت ناشناس از تنبلخانه بازدید کرد. دید تنبلها از در و دیوار بالا می روند و جای سوزن انداختن نیست.

شاه خودش را معرفی کرد. هرچه گفتند: شاه آمده، فایده ای نداشت، آن قدر شلوغ بود که شاه هم نمی توانست داخل بشود. شاه دریافت که بسیاری از این ها تنبل نیستند و خود را تنبل جا زده اند تا مواجب بگیرند.شاه به کاخ خود رفت و مساله را به شور گذاشت.

مشاوران هریک طرحی ارائه دادند تا تنبل ها را از غیر تنبل ها تشخیص بدهند ولی هیچ یکی از این طرح ها عملی نبود.سرانجام دلقک شاه گفت: برای تشخیص تنبل های حقیقی از تنبل نماها همه را به حمامی ببرند و منافذ حمام را ببندند و آتش حمام را به تدریج تند کنند، تنبل نماها تاب حرارت را نمی آورند و از حمام بیرون می روند و تنبلهای حقیقی در حمام می مانند.شاه این تدبیر را پسندید و آن را به اجرا درآورد. تنبل نماها یک به یک از حمام فرار کردند.

فقط دو نفر باقی ماندند که روی سنگ های سوزان کف حمام خوابیده بودند. یکی ناله می کرد و می گفت: آخ سوختم، آخ سوختم. دیگری حال ناله و فریاد هم نداشت گاهی با صدای ضعیف می گفت: بگو رفیقم هم سوخت!

نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:44 توسط امین حیدری| |

 

و من دایره های روحم را کشف کردم!
پنح دایره دور روحم کشیدم، و خودم را در مرکز این دایره ها قرار دادم

در دایره اول نام افرادی را نوشتم که


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:,ساعت 17:4 توسط امین حیدری| |

حكايتي از زبان مسيح نقل ميكنند كه بسيار شنيدني است. مي گويند او اين حكايت را بسيار دوست داشت و در موقعيتهاي مختلف آن را بيان مي كرد. حكايت اين است:

 
مردي بود بسيار متمكن و پولدار. روزي به كارگراني براي كار در باغ نياز داشت. 
 
 بنابراين، پيشكارش را به ميدان شهر فرستاد، تا كارگراني را براي كار اجير كند. پيشكار رفت و همه كارگران موجود در ميدان شهر را اجير كرد و آورد و آنها در باغ به كار مشغول شدند. كارگراني كه آن روز در ميدان نبودند، اين موضوع را شنيدند و آنها نيز آمدند. روز بعد و روزهاي بعد نيز تعدادي ديگر به جمع كارگران اضافه شدند.
 
گرچه اين كارگران تازه، غروب بود كه رسيدند، اما مرد ثروتمند آنها را نيز استخدام كرد. شبانگاه ،هنگامي كه خورشيد فرو نشسته بود، او همه كارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدي يكسان داد. بديهي ست آناني كه از صبح به كار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتنـد:
 
«اين بي انصافي است. چه مي كنيد، آقا؟ ما از صبح كار كرده ايم و اينان غروب رسيدند و بيش از دو ساعت نيست كه كار كرده اند. بعضي ها هم كه چند دقيقه پيش به ما ملحق شدند. آنها كه اصلاً كاري نكرده اند.» مرد ثروتمند خنديد وگفت: «به ديگران كاري نداشته باشيد. آيا آنچه كه به خود شما داده ام كم بوده است؟» كارگران يكصدا گفتند: «نه، آنچه كه شما به ما پرداخته ايد، بيشتر از دستمزد معمولي ما نيز بوده است. با وجود اين، انصاف نيست كه ايناني كه دير رسيدند و كاري نكردند، همان دستمزدي را بگيرند كه ما گرفته ايم.» مرد دارا گفت: «من به آنها پول داده ام، زيرا بسيار دارم. من اگر چند برابر اين نيز بپردازم، چيزي از دارائي من كم نمي شود.
 
من از استغناي خويش مي بخشم. شما نگران اين موضوع نباشيد. شما بيش از توقعتان مزد گرفته ايد، پس مقايسه نكنيد. من در ازاي كارشان نيست كه به آنها دستمزد مي دهم، بلكه مي دهم چون براي دادن و بخشيدن، بسيار دارم.
 
من از سر بي نيازيست كه مي بخشم.» مسيح گفت: «بعضي ها براي رسيدن به خدا سخت ميكوشند. بعضي ها درست دم غروب از راه مي رسند. بعضي ها هم وقتي كار تمام شده است، پيدايشـان مي شـود. امـا همه به يكسان زير چتر لطف و مرحمت الهي قرار مي گيرند.» شما نمي دانيد كه خدا استحقاق بنده را نمي نگرد، بلكه دارائي خويش را مي نگرد. اوبه غناي خود نگاه مي كند، نه به كار ما. از غناي ذات الهي، جز بهشت نمي شكفد. بايد هم اينگونه باشد. بهشت، ظهور بي نيازي و غناي خداوند است.
 

 

نوشته شده در سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:56 توسط امین حیدری| |

 

نوشته شده در شنبه 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:32 توسط امین حیدری| |

 

نوشته شده در شنبه 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:29 توسط امین حیدری| |
جواب سلام را با عليک بده               جواب تشکر را با تواضع
 
جواب کينه را با گذشت             جواب بی مهری را با محبت
 
جواب ترس را با جرأت                 جواب دروغ را با راستی
 
جواب دشمنی را با دوستی      جواب زشتی را به زيبايی
 
جواب توهم را به روشنی            جواب خشم را به صبوری
 
جواب سردی را به گرمی            جواب نامردی را با مردانگی
 
جواب همدلی را با رازداری          جواب پشتکار را با تشويق
 
جواب اعتماد را بی ريا                  جواب بی تفاوت را با التفات
 
جواب يکرنگی را با اطمينان        جواب مسئوليت را با وجدان
 
جواب حسادت را با اغماض         جواب خواهش را بی غرور
 
جواب دورنگی را با خلوص            جواب بی ادب را با سکوت
 
جواب نگاه مهربان را با لبخند       جواب لبخند را با خنده
 
جواب دلمرده را با اميد                  جواب منتظر را با نويد
 
                    جواب گناه را با بخشش
نوشته شده در شنبه 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:23 توسط امین حیدری| |

 

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:4 توسط امین حیدری| |
چه بی حجاب صدایت می زنم
می ترسم جملاتم را کسی بشنود
گریبان قلمم را بگیرند
و چوب ندامت را بر پای برگه ام بشکنند

آرام و بی حجاب صدایت می زنم
هنگام شب که آسمان لباس سکوت تن می کند
به دور از چشم ماه صدایت می زنم

دستم می لرزد
امشب چه بی حجاب نوشتمت ...

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:2 توسط امین حیدری| |

● هیچ کس نمی تواند موجب شادی شما شود

شاد بودن و آرامش خیال مسوولیت خود شما است نه هیچکس دیگر. هرکدام از ما بایستی بتوانیم با شناخت بهتر خویشتن، نقطه رضایت و تعادل را در خودمان پیدا کنیم. ارتباطات ما کیفیت زندگی ما را ارتقاء می بخشد و آن را غنی تر می سازد اما مستقیما موجب خوشحالی ما نمی شوند بلکه خودمان سبب ساز شادی خود هستیم.

● مراقب کلمات و رفتار خود باشید

طرز تفکر، کلمات مورد استفاده و رفتار ما شخصیت ما را می آفریند. همواره فردی باشیم که به خاطر آنچه هستیم از خودمان رضایت داشته باشیم و خانواده و آشنایانمان در کنار ما احساس افتخار کنند.

● خودتان، دوستانتان و حتی دشمنانتان را ببخشید

همه ما انسانیم، بنابراین گاهی بیراهه می رویم یا اشتباه می کنیم. چنانچه این اشتباه تکرار نشد و احساس پشیمانی به همراه داشت قابل بخشیدن است. درگیر شدن دائم با خطاهای خودمان و دیگران زندگی را بسیار سخت می سازد.

● خنده بر هر دردی دواست

هر روز خود را به شکلی برنامه ریزی کنید که برای شادبودن و پرداختن به طنز جایی وجود داشته باشد.

● نیروی پشتکار را جدی بگیرید

هیچ وقت تسلیم نشوید، همیشه هدف ها و رویاهایتان را زنده نگه دارید. حفظ انگیزه و استمرار در انجام کارها یکی از شروط موفقیت است. پشتکار در نهایت شما را به همه چیز می رساند.

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9:51 توسط امین حیدری| |

زندگی می تواند غیرقابل پیش بینی باشد

آیا تاکنون این ضرب المثل را شنیده اید: «آمد به سرم از آنچه می ترسیدم» گاهی اوقات در طول زندگی خود درگیر مسایلی می شویم که هرگز انتظارشان را نداشته ایم و شاید دیگران را به خاطر آن موضوع مورد شماتت و انتقاد قرار داده باشیم. همیشه، همه چیز آن طور که در تصور ماست پیش نمی رود، پس منتظر غیرمنتظره ها باشیم. این نگاه به ما کمک می کند هنگام مواجهه با مسائل خاص دچار شوک و بهت نشویم و نیز شرایط دیگران را بیشتر درک کنیم.

● یکی از نامطلوب ترین کلمات در هر زبانی، کلمه «من» است

داشتن اعتماد به نفس و رضایت از خویشتن بسیار مطلوب است، اما دائما از خود گفتن، از موفقیت های خود صحبت کردن و از خود متشکر بودن، بیشتر مشخصات یک فرد ازخودراضی است تا یک فرد با اعتماد به نفس.

● روابط انسانی از هر چیزی مهم تر است

داشتن روابط سالم انسانی در زندگی هر فرد از مهم ترین امتیازات محسوب می شود. اگر فردی برای رسیدن به موفقیت و امکانات اقتصادی و موقعیتی روابط انسانی خود را فدا کند، در حقیقت این موفقیت یک موفقیت حقیقی نیست. بدون عشق و حمایت خانواده و دوستان زندگی حتی در شرایط مالی ایده آل، سرد و بی روح است. پیش از حرکت در جاده موفقیت اولویت هایمان را مشخص سازیم تا روابط را فدای موقعیت نکنیم.

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9:48 توسط امین حیدری| |

پرسید : 

                 به خاطر کی زنده هستی؟

                                               با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو...

                                گفتم به خاطر هیچ کس 

پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ 

                            با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو...

                                                                                         گفتم بخاطر هیچ چیز

پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟  

در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود

                              گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست

 

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 8:58 توسط امین حیدری| |

عشق گاهي خواهش برگ است دراندوه تاك

عشق گاهي رويش برگ است در تن پوش خاك

عشق گاهي ناودان گريه ي اشك بهار

طعنه برسرواست در بالاي دار

عشق گاهي ميرود آهسته تا عمق نگاه

همنشين خلوت غمگين آه

عشق گاهي سوز هجران است در اندوه ني

رمز هشياريست در مستي مي

عشق گاهي شرم خورشيداست درقاب غروب

روزه اي با قصد غربت ,ذكربرلب,پايكوب

عشق گاهي هق هق آرام اما بي صدا

اشك ريز ذكر محبوب است در پيش خدا

عشق گاهي طعم وصلت مي دهد

مزه ي شيرين وحدت مي دهد

عشق گاهي شوري هجران دوست

تلخي هرگز نديدن هاي اوست

بي تو اما عشق كي پيدا شود؟

با تو اما عشق معنا مي شود.

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:37 توسط امین حیدری| |
 
چشم هایم را می بندم
تاریکی اوار می شود!
چشم هایم را باز می کنم
                                 روشنایی زیبایی
                                  حسی قشنگی به اسم زندگی!
چشم هایم را می بندم
تاریکی دوباره می اید
                                حسی مثل ترس
                                حرفی از جنس مرگ!
ای وای اگر تاریکی بیاید وماندگار شود؟!
پلک هایم را دوباره باز می کنم زندگی دوباره به سراغم می اید
فرصتی کوتاه شاید به اندازه پلک زدنی دوباره!
شاید به اندازه پژمردن یک گل!
شاید به قدر به دست اوردن یک چراغ!

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:2 توسط امین حیدری| |

بودا به دهی سفر کرد ...
زنی که مجذوب سخنان او شده بود

زن از بودا خواست تا مهمان وی باشد و بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد که کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : " این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید "

بودا به کدخدا گفت:
" یکی از دستانت را به من بده "
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت
آنگاه بودا گفت : " حالا کف بزن "
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت:
" هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند "

بودا لبخندی زد و پاسخ داد:
هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند.
برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش

نوشته شده در یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:58 توسط امین حیدری| |

شبی ، پسری نزد مادرش که در آشپزخانه در حال پختن شام بود ، رفت و یک برگه کاغذ را به او داد . مادر دست هایش را با حوله ای تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند . پسرش با خط بچه گانه نوشته بود :

صورتحساب :
کوتاه کردن چمن باغچه 5 دلار
مرتب کردن اتاق خوابم 1 دلار
مراقبت از برادر کوچکم 3 دلار
بیرون بردن سطل زباله 2 دلار
نمره ی ریاضی خوبی که امروز گرفتم 6 دلار

جمع بدهی شما به من : 17 دلار

مادر لحظه ای به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد ، سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب فرزندش این عبارت را نوشت :

بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ

بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و دعا کردم هیچ

برای تمام زحماتی که در این سال ها کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ

بابت غذا ، نظافت تو و اسباب بازی هایت هیچ

و اگر همه ی اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق به تو هیچ است . وقتی که پسر آنچه را که مادرش نوشته بود را خواند ، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد ، گفت : « مامان دوستت دارم » . آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت : قبلا به طور کامل پرداخت شده

***

 

نوشته شده در یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:25 توسط امین حیدری| |

 

اغلب حوادثي كه در رابطه با ابزار اتفاق ميافتند ،  به علل زير هستند :
ý     استفاده از ابزار نامناسب براي كار
ý     استفاده از ابزاري كه در وضعيت بدي هستند .
ý     استفاده از ابزار بدون توجه كافي .
ý     استفاده از ابزاري كه آموزش مورد نياز آن را نديده ايم .
ý     استفاده از ابزاري كه مجاز به كار گيري آن نباشيم .
ý     حمل ونگهداري ابزار بطور غلط .
ý     حمل و نگهداري ابزاري كه فاقد حفاظ هاي لازم باشند .
ý     بكار گيري ابزار بدون استفاده از لوازم استحفاظ فردي .
ý     استفاده از وسايل برقي بدون سيم اتصال زمين .
ý     استفاده از ابزاري كه به طور مناسب در دست جا نمي‌گيرند .
ý     استفاده از ابزاري كه بكار بردن آن نياز به صرف نيروي زيادي دارد .
ý     استفاده از ابزاري كه نياز به تكرار حركت دارند .
ý     استفاده از ابزاري كه سبب لرزش مي‌شوند .
ý     استفاده از ابزاري كه توليد صداي نسبتاَ زياد مي‌كنند .
ý     استفاده از ابزاري كه توليد ذرات معلق ، گرد وغبار و بخارات شيميايي مي‌نمايند .
نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:7 توسط امین حیدری| |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 13 صفحه بعد

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com