زندگی معلم بزرگی است... :
زندگی می آموزد که شتاب نکن.
زندگی می آموزد چیزهایی که می خواهی به آنها برسی وقتی
دریافتشان می کنی می بینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبوده
شاید هم اصلا مهم نبوده شاید موجب اندوهت نیز شده است.
زندگی می آموزد از دست دادن آنقدر هم که فکر می کنی سخت نیست...
زندگی می آموزد همه لحظات تبدیل به خاطراتی شیرین می شوند
بعدا که می گذری و تو در آن لحظه
بی تابی می کردی و این را نمی دانستی.
زندگی می آموزد آنها که از تلخی ها می گریزند شیرینی ها را نخواهند
چشید و آنها که از سختی ها می ترسند به آسودگی نخواهند رسید.
خدا آن حس زیبائیست که در تاریکی صحرا
زمانی که هراس مرگ میدزدد سکوتت را
یکی آهسته می گوید
کنارت هستم ای تنها
و دل آرام می گیرد . . .
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم...
بسمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند...
و سفارش دادند: پنجتا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا... سفارششان را حساب کردند، و دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند...
از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوههای مبادا چی بود؟
دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو میفهمی...
آدمهای دیگری وارد کافه شدند... دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند...
سفارش بعدی هفتتا قهوه بود از طرف سه تا وکیل... سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا...
همانطور که به ماجرای قهوههای مبادا فکر میکردم و از هوای آفتابی و منظرهی زیبای میدان روبروی کافه لذت میبردم،
مردی با لباسهای مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت... با مهربانی از قهوهچی پرسید: قهوهی مبادا دارید؟
خیلی ساده ست! مردم به جای کسانی که نمیتوانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا میخرند...
بیاییم و پیام های مبادا را هم برای کسانی که دوستشان داریم بفرستیم...
سنت قهوهی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کمکم به همهجای جهان سرایت کرد...
بعضی جاها هست که شما نه تنها میتوانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید،
بلکه میتوانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید...
قهوه مبادا برگردانی است از........ suspended coffee
گاهی لازمه که ما هم کمی سخاوت بخرج بدهیم و قهوه مبادا... ساندویچ مبادا... آب میوه مبادا...
که دل خیلی ها از اونا می خواد... و چشم انتظارند... که ما همت نموده و قدمی در سرزمین صورتی محبت و عشق بگذاریم ...
و به موجودات زنده... و بخصوص به انسانهای امیدوار و آرزومند توجهی کنیم...
“اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند ، به طرف درهای بسته برو
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید.
کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.
قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت.
سگ هم کیسه را گرفت و رفت.
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد.
سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد.
قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند.
اتوبوس آمد, سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره آنرا چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد.
قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.
قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا به حال دیدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه.
To fall in love
عاشق شدن
.
.
To laugh until it hurts your stomach
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره
.
.
To find mails by the thousands when you return from a vacation
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری
.
.
To go for a vacation to some pretty place
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری
.
.
To listen to your favorite song in the radio
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی
.
آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد:
استاد،شما كه از جهان سوم مي آييد، جهان سوم كجاست ؟؟
فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود.من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم.
به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جايي است كه
هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود
و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد
بايد در تخريب مملكتش بكوشد.
گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان
پرسید
به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم
استاد گفت:
من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش
چقدراست.
اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه
همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید:
خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می
افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست... حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات
به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و
مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه
شاگردان خندیدند
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن
لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟
درعوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین
بگذارید.
استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.
اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به
درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر
قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است.. اما مهم تر آن
است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین
بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح
سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده
هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین
بگذاری.
زندگی همین است
1-ـكمتر بخرید تا زودتر مصرف كنید
2ـ رطوبت مواد غذایی، میوهها و ظروف را پیش از گذاشتن در یخچال بگیرید
3ـ قفسه یا قسمتهای آلوده به كپك یخچال را با دستمال آغشته به جوششیرین بشویید
4ـ نان و غذا را در حالی كه هنوز گرم است، درون یخچال یا مكان بسته نگذارید
5ـ میوهها و مواد خراب و حتی اندكی لكزده را بسرعت جدا و از محیط دور كنید
6 ـ همواره یادتان باشد اگر سطح كپكزده را جدا كردید، ممكن است عمق آن آلوده مانده باشد!
دل تکونی از خونه تکونی واجب ترِ
دلتو بتکون
از حرفا
بغضا
آدما
دلتو بتکون از هرچی که تو این یک سال
یادش دلتو به درد آورد
از خاطره هایی که گریه هاش بیشتر از خنده هاش بود
از آدمایی که می گفتن برایِ تو خوشی نیستن.. خوب نیستن
اما بعد دیدی برایِ دیگرون بودن
از رفیقایِ نارفیق
از نفهمیدنِ اونایی که همیشه فهمیدیشون
دلتو بتکون از کوتاهی هایِ خودت
اگه یادت رفته به کسی بگی
ببین ! من دوست دارم
بهش بگو
اگه با یه
ببخشید! من هم مقصر بودم .. یکیرو آروم می کنی
آرومش کن
اگه فکر می کنی کسی بوده که شونه هاتو واسه گریه هاش می خواسته
شونش باش
دلتو بتکون.. یه نفسِ عمیق بکش
سلام بده به بهار
به اتفاقایِ خوب
به خودت قول بده تو سالِ جدید
بیشتر دوست داشته باشی
بیشتر باشی
بیشتر بخندی
بیشتر خودتو تو آینه نگاه کنی و لبخند بزنی و بگی :
عزیزم! تو فوق العاده ی !
بیا و قول بده تو این سالِ جدید
اگه کسیو دوست داشتی
رک و راست و پوست کنده
بدونِ غرور بهش بگی
و بدونی
دلِ خیلیا بخاطرِ همین نگفتنا تنهاس
> · پا به پای کودکی هایم بیا
> · کفش هایت را به پا کن تا به تا
> · قاه قاه خنده ات را ساز کن
> · باز هم با خنده ات اعجاز کن
> · پا بکوب و لج کن و راضی نشو
> · با کسی جز عشق همبازی نشو
> · بچه های کوچه را هم کن خبر
> · اقلی را یک شب از یادت ببر
> · خاله بازی کن به رسم کودکی
> · با همان چادر نماز پولکی
> · طعم چای و قوری گلدارمان
> · لحظه های ناب بی تکرارمان
> · مادری از جنس باران داشتیم
> · در کنارش خواب آسان داشتیم
> · یا پدر اسطوره دنیای ما
> · قهرمان باور زیبای ما
> · قصه های هر شب مادربزرگ
> · ماجرای بزبز قندی و گرگ
> · غصه هرگز فرصت جولان نداشت
> · خنده های کودکی پایان نداشت
> · هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
> · ثروت هر بچه قدری تیله بود
> · ای شریک نان و گردو و پنیر !
> · همکلاسی ! باز دستم را بگیر
> · مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
> · آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
> · حال ما را از کسی پرسیده ای؟
> · مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
> · حسرت پرواز داری در قفس؟
> · می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
> · سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
> · رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
> · رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
> · آسمان باورت مهتابی است ؟
> · هرکجایی شعر باران را بخوان
> · ساده باش و باز هم کودک بمان
> · باز باران با ترانه ، گریه کن !
> · کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
> · ای رفیق روز های گرم و سرد
> · سادگی هایم به سویم باز گرد!
سلام دوستای گلم
تو پست قبلیم یه متنی گذاشتم که یکم بلنده
اما هر کاری کردم که یکم کمترش کنم
نتونستم
برا همین کامل گذاشتمش تو وبم
هيچگاه عشق را با محبت، دلسوزي، ترحم و دوست داشتن يكي ندان، همه اينها اجزاء كوچكتر عشق هستند نه خود عشق
یه دوست، فردی هست
که آهنگ قلبت رو می دونه و می تونه
وقتی تو کلمات رو فراموش می کنی
اونا رو واسه ات بخونه
یک پنجره برای دیدن و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ یک پنجره که دست های کوچک تنهایـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریـــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــم سرشار می کنــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــد و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــا خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــرد یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*
|
دل کندن آسان نیست
اگر آسان بود
فرهاد بجای کوه دل میکند ............
بعضی وقتا به این جمله فکر میکنم و به آدمایی که تو زندگیمن همشون رو دوست دارم چه با من بدرفتاری کنن وچه دوستم داشته باشن
چه وانمودکنن دوستم دارن
چه واقعا دوستم نداشته باشن
از سه ماه قبل دارم فکر میکنم که کلا" همه چی رو ول کنم برم یه جای دیگه بسه اینقدر آرمانی فکر کردن تلاش برای رسیدن به هدف
تحمل سختی ها
دلخوری ها و اشکها و لبخندها
شاید به جای دیگه ایی تعلق دارم جایی که می شه به همه ی اونچه م یخوام برسم
همیشه با خودم می گم اگه این شرایط رو ول کنم پیش خودم شکست خورده ام چون نتونستم باوجود همه انچه یادگرفتم و با وجود تمام تلاشی که کردم نتونستم کاری از پیش ببرم نه دوست خوبی برای اطرافیانم بودم نه فرد مفیدی برای خانوادم نه ...
اما اخیرا" دارم به این فکر می کنم که شاید لازمه این مرحله شکست رو بپذیرم یکم برگردم عقب نمی دونم برم یه جایی که از صفر شروع کنم
ترس از سختی ومشکلاتش ندارم چون این جا هم که هستم و کار می کنم به اندازه خودش سخت است و مشکلات داره من هم با تمام تلاش تومیدونم
مثل بعضی تیم های لیگ گاهی باید پذیرفت که بری لیگ دسته پایین تر
من هم می خوام برم یه جایی دور یه جایی که با هیچ کدم از آدمایی که تو این ۴ سال شناختم روبرو نشم آدمای جدید ببینم
بعد مثل ماشین یه مدت زندگی کنم یعنی بهشون دل بسته نشم این که اگه با من بد رفتاری ایی از روی اتفاق یا عمد کردن ناراحتیم از عشق بهشون نباشه
ای مترسک بیهوده دل به این مزرعه مبند
کلاغی که دیروز آرزوی دیدنش را داشتی
امروز بر شانه های مترسکی دیگر آشیانه کرده است ...
اگر چشمانداز زندگيات مهآلود است
از قدم گذاشتن در مسير هراس نداشته باش.
پس از آن كه از مه عبور كني،
نور به چشمان خيس تو لبخند خواهد زد و
با روشنايي پيوند خواهي داشت و
پس از جادههاي مهآلود،
زيباييها را مشتاقانهتر خواهي ديد.
سلام
دوستای گلم
می خواید دنیا رو بگردید
لینک زیر رو نگاه کنید
http://www.google.com/intl/en/culturalinstitute/worldwonders/thomas-church