هنوز به دیدار خدا می روند ... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !!
خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،
خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کتد ،
خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ،
خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم " است !!

خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو !!

خدا کنار کودکی است که می خواهد از فروشگاه شکلات بدزد !!
خدا کنار ساعت کوک شده ی توست ، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی !!

از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی ، از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!

خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟

خدا همین جاست ، نه در عربستان !
خدا زبان مادری تو را می فهمد ، نه عربی !
خدایا دوستت دارم

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 23:49 توسط امین حیدری| |

خدای خوبی داریم ...

آنقدر خوب که با هر مقدار بار سنگین گناه ، اگر پشیمان شویم و توبه کنیم باز هم مهربانانه ما را می بخشد ...

و آنقدر بخشنده است که باز فرصت جبران را در اختیارمان می گذارد ...

آری خدای خوبی داریم ...

خدایی که مشتاقانه ما را می نگرد،

با چنین خدای بخشنده و مهربانی ؛ ناامیدی از درگاهش معنایی ندارد ...

 

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 17:24 توسط امین حیدری| |

من دلم مي‌خواهد
خانه‌اي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوست‌هايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو...؛



هر کسي مي‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند


شرط وارد گشتن
شست و شوي دل‌هاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست...


بر درش برگ گلي مي‌کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي‌نويسم  اي يار
خانه‌ي ما اينجاست


تا که سهراب نپرسد ديگر
" خانه دوست کجاست ؟ "


(( فريدون  مشيري ))
----------------------------------------------------------------------------------
 

نوشته شده در شنبه 27 خرداد 1391برچسب:,ساعت 23:0 توسط امین حیدری| |
درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .

پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟

از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...

حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است: با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي
 
خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند
نوشته شده در شنبه 27 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:56 توسط امین حیدری| |

هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند..

با من ای دوست اگر خوب اگر بد باشی ، تپش حس من این است که باید باشی
 

اگر کسي تو را آنطور که ميخواهي دوست ندارد،
به اين معني نيست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.

اینگونــه زندگــی کنیـم :
سـاده امّا زیبــا
مصمـم امّا بی خیـال
متواضـع امّا سربلنـد
مهربـان امّا جـدی
سبز امّا بی ریـا
عــاشق امّا عــاقل

شعاع مهربانیت را
روز به روز زیادتر کن
آنقدر که روزی بتوانی
همه را در آن جای دهی
آن وقت تا خدا فاصله‌ای نیست...

نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:59 توسط امین حیدری| |

 

نوشته شده در شنبه 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:32 توسط امین حیدری| |
جواب سلام را با عليک بده               جواب تشکر را با تواضع
 
جواب کينه را با گذشت             جواب بی مهری را با محبت
 
جواب ترس را با جرأت                 جواب دروغ را با راستی
 
جواب دشمنی را با دوستی      جواب زشتی را به زيبايی
 
جواب توهم را به روشنی            جواب خشم را به صبوری
 
جواب سردی را به گرمی            جواب نامردی را با مردانگی
 
جواب همدلی را با رازداری          جواب پشتکار را با تشويق
 
جواب اعتماد را بی ريا                  جواب بی تفاوت را با التفات
 
جواب يکرنگی را با اطمينان        جواب مسئوليت را با وجدان
 
جواب حسادت را با اغماض         جواب خواهش را بی غرور
 
جواب دورنگی را با خلوص            جواب بی ادب را با سکوت
 
جواب نگاه مهربان را با لبخند       جواب لبخند را با خنده
 
جواب دلمرده را با اميد                  جواب منتظر را با نويد
 
                    جواب گناه را با بخشش
نوشته شده در شنبه 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:23 توسط امین حیدری| |

 

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:4 توسط امین حیدری| |
چه بی حجاب صدایت می زنم
می ترسم جملاتم را کسی بشنود
گریبان قلمم را بگیرند
و چوب ندامت را بر پای برگه ام بشکنند

آرام و بی حجاب صدایت می زنم
هنگام شب که آسمان لباس سکوت تن می کند
به دور از چشم ماه صدایت می زنم

دستم می لرزد
امشب چه بی حجاب نوشتمت ...

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:2 توسط امین حیدری| |

پرسید : 

                 به خاطر کی زنده هستی؟

                                               با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو...

                                گفتم به خاطر هیچ کس 

پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ 

                            با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو...

                                                                                         گفتم بخاطر هیچ چیز

پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟  

در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود

                              گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست

 

نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت 8:58 توسط امین حیدری| |

عشق گاهي خواهش برگ است دراندوه تاك

عشق گاهي رويش برگ است در تن پوش خاك

عشق گاهي ناودان گريه ي اشك بهار

طعنه برسرواست در بالاي دار

عشق گاهي ميرود آهسته تا عمق نگاه

همنشين خلوت غمگين آه

عشق گاهي سوز هجران است در اندوه ني

رمز هشياريست در مستي مي

عشق گاهي شرم خورشيداست درقاب غروب

روزه اي با قصد غربت ,ذكربرلب,پايكوب

عشق گاهي هق هق آرام اما بي صدا

اشك ريز ذكر محبوب است در پيش خدا

عشق گاهي طعم وصلت مي دهد

مزه ي شيرين وحدت مي دهد

عشق گاهي شوري هجران دوست

تلخي هرگز نديدن هاي اوست

بي تو اما عشق كي پيدا شود؟

با تو اما عشق معنا مي شود.

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:37 توسط امین حیدری| |
 
چشم هایم را می بندم
تاریکی اوار می شود!
چشم هایم را باز می کنم
                                 روشنایی زیبایی
                                  حسی قشنگی به اسم زندگی!
چشم هایم را می بندم
تاریکی دوباره می اید
                                حسی مثل ترس
                                حرفی از جنس مرگ!
ای وای اگر تاریکی بیاید وماندگار شود؟!
پلک هایم را دوباره باز می کنم زندگی دوباره به سراغم می اید
فرصتی کوتاه شاید به اندازه پلک زدنی دوباره!
شاید به اندازه پژمردن یک گل!
شاید به قدر به دست اوردن یک چراغ!

نوشته شده در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:2 توسط امین حیدری| |

*.¸.*´
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
_____****__________****
___***____***____***__ ***
__***________****_______***
_***__________**_________***
_***____من آپم____________***
_***______مشتاق نیم نگاهی_***
__***_______هرچند گذرا____***
___***_________________***
____***______________ ***
______***___________***
________***_______***
__________***___***
____________*****
_____________***
______________*(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨ ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*

نوشته شده در چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:8 توسط امین حیدری| |

مردی است که نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگي

که در دل داشت گفت . دکتر به او گفت به فلان سيرک برو . آنجا دلقکي هست ،

اينقدر ميخنداندت تا غمت يادت برود .

مرد لبخند تلخي زد و گفت من همان دلقکم

 

نوشته شده در چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:51 توسط امین حیدری| |
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس
 
می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم .
 
می خواهم در روستایمان معلم شوم .


دکتر جواب داد :
 تو اگر
ولی تو
 
 نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند
نخواهی موشک هوا کنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ،

 
نوشته شده در سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:16 توسط امین حیدری| |
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم
 
سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
و
و
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو
.
.
دکتر علی شریعتی



نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:57 توسط امین حیدری| |
ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم
             و دانشکده را شروع کنم،  
  سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم،
 سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم، 
 سپس می تونستم به کار برگردم،
 اما برای بازنشستگی تلاش کردم،
 اما اکنون که در حال مرگ هستم، ناگهان فهمیده ام که فراموش کرده بودم زندگی کنم
 
لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما هم تکرار شود.
قدر دادن موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز خود لذت ببرید.
 برای به دست آوردن پول، سلامتی خود را از دست می دهیم
سپس برای بازیابی مجدد سلامتی مان پول مان را از دست می دهیم
گونه ای زندگی می کنیم که گویا هرگز نخواهیم مرد
و گونه ای می میریم که گویا هرگز زندگی نکرده ایم
 
نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:49 توسط امین حیدری| |

درس معلم ار بود زمزمه محبتی

 

جمعه به مکتب آورد طفل گريز پای را

 

نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,ساعت 23:50 توسط امین حیدری| |
تازه فهميدم خدايم، اين خداست 
 اين خداي مهربان و آشناست
دوستي، از من به من نزديکتر
آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او را هم دلم از ياد برد
 آن خدا مثل خواب و خيال بود
چون حبابي، نقش روي آب بود
 
 
مي توانم بعد از اين، با اين خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا
سفره ي دل را برايش باز کنم
مي توان درباره ي گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مقل باران راز گفت
 با دو قطره، صد هزاران راز گفت
مي توان با او صميمي حرف زد
مثل باران قديمي حرف زد
مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سکوت آواز خواند
نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:7 توسط امین حیدری| |

زندگی چیدن سیبی است که بایدچیدورفت


زندگی تکرارپاییزاست که بایددیدورفت


زندگی رودی است جاری هرکه آمدکوزه ای پرکردو رفت


قاصدک این کولی خانه به دوش کوچه گردی های خود رازندگی نامیدورفت
 

دریافتی از دوست خوبم مدیر فایل رنگین کمون

 

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:54 توسط امین حیدری| |

روز مادر يعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری !

روز مادر يعنی به تعداد همه روزهای آينده تو ،دلواپسی !

روز مادر يعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بيداری !

روز مادر يعنی بهانه بوسيدن خستگی دستهايی که عمری به پای باليدن تو چروک شد !

روز مادر يعنی بهانه در آغوش کشيدن او که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود !

روز مادر يعنی باز هم بهانه مادر را گرفتن ...

تقدیم به همه ی مادران

نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:44 توسط امین حیدری| |
گريه نكن دخترم

جهان پر شده از نمره هاي بيست
و هيچ كس نمره ی مهرباني دست هاي تو را
وقتي به گربه هاي گرسنه غذا مي دهي
در كارنامه ات نخواهد نوشت
دانش آموزان زرنگ تر
بمب هاي بزرگ تري خواهند ساخت
اگر قلب هاي كوچك تري داشته باشند

دامن چيندارت را بپوش و بچرخ
جهان به ساز تو مي رقصد...

 

نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:57 توسط امین حیدری| |

خدایا ، ذره ای ، تنها به قدر قطره ای

آن حال دریائی شدن را ، قسمتم فرما


به گلبرگ گل مینا قسم ، راز رضا بودن نشانم ده

بهای مردمان ، آری بهشت پاک خود را ، یادمان آور

خداوندا  ، نمی دانم  چه تقدیری مرا فرموده ای ، لیکن

به  آواز چکاوک های زیبایت قسم

راه سعادت ، پیش پایم نه*

نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:14 توسط امین حیدری| |

« مرا کسی نساخت،

                            خدا ساخت،

 نه آنچنان که کسی می خواست که من کسی نداشتم.

                                                                کسم خدا بود، کس بی کسان.

 در باغ بی برگی زادم و در ثروت فقر غنی گشتم و از چشمه ایمان سیراب شدم و

 در هوای دوست داشتن دم زدم و در آرزوی آزادی سر برداشتم و

در بالای غرور قد کشیدم و از دانش طعامم دادند و از شعر شرابم نوشاندند و از مهر نوازشم کردند

 تا : حقیقت دینم شد و راه رفتنم و

                             خیر حیاتم شد و کار ماندنم و زیبایی عشقم شد و

                                                                                            بهانه زیستنم! »
 

نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:14 توسط امین حیدری| |

الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها

ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم

پ: پویایی برای پیوستن به خروش حیات

ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها

ث: ثبات برای ایستادن در برابر باز دارنده ها

ج: جسارت برای ادامه زیستن

چ: چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه

ح: حق شناسی برای تزكیه نفس

خ: خودداری برای تمرین استقامت

د: دور اندیشی برای تحول تاریخ

‌ذ: ذكر گویی برای اخلاص عمل

ر: رضایت مندی برای احساس شعف

ز: زیركی برای مغتنم شمردن دم ها

ژ: ژرف بینی برای شكافتن عمق درد ها

س: سخاوت برای گشایش كار ها

ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج

ص: صداقت برای بقای دوستی

ض: ضمانت برای پایبندی به عهد

ط: طاقت برای تحمل شكست

ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف

ع: عطوفت برای غنچه نشكفته باورها

غ: غیرت برای بقای انسانیت

ف: فداكاری برای قلب های درد مند

ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل

ك: كرامت برای نگاهی از سر عشق

گ: گذشت برای پالایش احساس

ل: لیاقت برای تحقق امید ها

م: محبت برای نگاه معصوم یك كودك

ن: نكته بینی برای دیدن نادیده ها

و: واقع گرایی برای دستیابی به كنه هستی

ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها

ی: یك رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک

نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:12 توسط امین حیدری| |

هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت خوبت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آنها کن. به دوستان و
همه‌ی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند.


نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:26 توسط امین حیدری| |

زندگی مثل کلاس ریاضی است ، که باید در آن

             شادی های را جمع کرد

                                  کینه ها را تفریق نمود

                                               محبت را ضرب کرد

                                                         و لطف ومهربانی را تقسیم کرد

باید با محاسبه محیط زندگی و مساحت عمر شکل مناسبی به شخصیت خود داد

باید مرکز دایره حیات را یک نقطه خوب قرار داد

زاویه دید را باز کنیم

                     و در خط مستقیم به موازات حق پیش رویم

                                                                     تا هندسه  وجومان آشفته نشود

باید  حساب عمرمان را داشته باشیم تا ادم حسابی شویم.

                       اگر هندسه زندگی را خوب حساب کنیم ،

                                                                          مهندس هستیم .

نوشته شده در چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,ساعت 22:4 توسط امین حیدری| |
شبها که طلوع می کند خورشید
به خستگی ها سپاس می گویم
بی شمارش دقیقه ها
در تردد رویا شناور می مانم
تا دیری دیگر
تا غروب خورشید در صبح
شب هاکه می گشاید راز
از پس پشت خاطره ها
چیزی نو زاده می شود هر دم
به آغازیدن ها سپاس می گویم
شب ها حس می کنم هستم 
و در لا به لای وجودم
حس می کنم که هنوز هستی
در سکوتی نه چندان دلچسب
با نگاهی نه چندان بی درد
به خاطر بودنت سپاس می گویم!

نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:59 توسط امین حیدری| |

جان مریم چشماتو وا کن ، منو صدا کن

شد هوا سپید ، در اومد خورشید

وقت اون رسید که بریم به صحرا

آی نازنین مریم

 

جان مریم چشماتو وا کن ، منو صدا کن

بشیم روونه ، بریم از خونه ، شونه به شونه ، به یاد اون روزها

آی نازنین مریم

 

باز دوباره صبح شد ، من هنوز بیدارم

کاش می خوابیدم ، تو رو خواب می دیدم

خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه به دونه

دل نمی دونه چه کنه با این غم

آی نازنین مریم

 

بیا رسید وقت درو ، مال منی از پیشم نرو

بیا سر کارمون بریم ، درو کنیم گندما رو

بیا بیا نازنین مریم ، نازنین مریم

آی مریم مریم ، ای نازنین مریم

نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:52 توسط امین حیدری| |

می دانید اولین جمله ای که ما دراول دبستان یاد می گیریم چیه؟

.
… .
بابا آب داد بابا نان داد

می دانید اولین جمله ای که انگلیسها در اول دبستان یاد می گیرند چیه؟
.
.
من می توانم بخوانم و بنویسم

می دانید اولین جمله ای که ژاپنیها در اول دبستان یاد می گیرند چیه؟
.
.
من می توانم بدوم

و این است که ما همیشه چشممون دنبال دست پدر است کار از ریشه خراب است

نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:38 توسط امین حیدری| |
به دنبال خدا نگرد ؛
                        خدا در دیر و بتکده و مسجد نیست ،

                                                                     لابلای کتاب های کهنه نیست

خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دوری از انسانها نگرد .
                                                                                     آنجا نیست
خدا در دستی است که به یاری می گیری .

                                                     در قلبی است که شاد می کنی،
در لبخندی است که به لب می نشانی .
                                               در فاصله نفس های من و توست که به هم آمیخته .
در قلبیست که برای تو می تپد
                                    در میان گرمای دستان ماست که به هم پیچیده.
                                                                                 خدا در قلبی است که شاد میکنی

نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:46 توسط امین حیدری| |
براي پرواز به آسمانها، منتظر نمان که عقابي نيرومند بيايد و از زمينت
 
برگيرد و در آسمانهايت پرواز دهد. بکوش تا پر پرواز به بازوانت جوانه زند و
 
برويد و بکوش تا اينهمه گوشت و پيه و استخوان سنگين را که چنين به
 
زمين وفادارت کرده است، سبک کني و از خويش بزدايي، آنگاه به جاي
 
خزيدن، خواهي پريد. در پرنده شدن خويش بکوش و اين يعني بيرون آمدن
 
از زندانهاي اسارت .
دکتر علی شریعتی
 
نوشته شده در شنبه 5 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:12 توسط امین حیدری| |

سال ۱۹۵۶، حمل یک هارد دیسک ۵ مگابایتی با وزن بیش از ۱ تن
شرکت آی.بی.ام برای حمل آن از هواپیما استفاده کرده است
امروزه حافظه‌ای ۳۲ گیگابایتی را در جیب می‌گذاریم
و یا هاردی با ظرفیت ۲ ترابایت در کیف خود داریم

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت 15:50 توسط امین حیدری| |
اي بر سر بالينم، افسانه سرا دريا ! /  افسانه عمري تو، باري به سرآ دريا .
***
اي اشك شبانگاهت، آئينه صد اندوه،  /  وي ناله شبگيرت، آهنگ عزا دريا .
***
با كوكبه خورشيد، در پاي تو مي ميرم / بردار به بالينم ، دستي به دعا دريا !
***
امواج تو، نعشم را افكنده درين ساحل، / درياب مرا، دريا؛ درياب مرا، دريا .
***
ز آن گمشدگان آخر با من سخني سر كن، / تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دريا .
***
چون من همه آشوبي، در فتنه اين توفان، / اي هستي ما يكسر آشوب و بلا دريا !
***
با زمزمه باران در پيش تو مي گريم، / چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دريا !
***
تنهائي و تاريكي آغاز كدورت هاست، / خوش وقت سحر خيزان و آن صبح و صفا دريا .
***
بردار و ببر دريا، اين پيكر بي جان را  / بر سينه گردابي بسپار و بيا دريا .
 
تو، مادر بي خوابي. من كودك بي آرام / لالائي خود سر كن از بهر خدا دريا .
***
دور از خس وخاكم كن، موجي زن و پاكم كن / وين قصه مگو با كس، كي بود و كجا ؟ دريا !
***
 ایملی از دوستی عزیز
نوشته شده در چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:18 توسط امین حیدری| |
 «اللّه» واقعا آرامبخش است
 
یک پژوهشگر هلندی غیرمسلمان چندی پیش تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داده و به این نتیجه رسیده بود که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و نیز صدای این لفظ، موجب آرامش روحی می‌شود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور می‌کند.
این پژوهشگر غیرمسلمان هلند طی گفتگویی در این باره گفت: پس از انجام تحقیقاتی سه ساله که بر روی تعداد زیادی مسلمان که قرآن می‌خوانند و یا کلمه «الله»را می شنوند، به این نتیجه رسیدم که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و حتی شنیدن آن، موجب آرامش روحی می‌شود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور می‌کند و نیز به تنفس انسان نظم و ترتیب می‌دهد.

ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:3 توسط امین حیدری| |

بنویسید به دیوار سکوت ،

                             عشق سرمایه ی هر انسان است
                                                               بنشانید به لب حرف قشنگ ،

                                                       حرف بد وسوسه ی شیطان است
و بدانید که فردا دیر است ....
                                      و اگر غصه بیاید امروز ، تا همیشه دلتان در گیر است
پس بسازید رهی را که کنون ،

                                     تا ابد سوی صداقت برود
                                                                   وبکارید به هر خانه گلی ،

                                                           که فقط بوی محبت بدهد...

 

نوشته شده در دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:31 توسط امین حیدری| |

یک نفر همره باد
آن یکی همسفر شعر و شمیم
یک نفر خسته از این دغدغه ها
آن یکی منتظر بوی نسیم
همه هستیم در این شهر شلوغ
این کفایت که همه یاد همیم

 

زبان گل ها
پدرم می گوید : کتاب !
و مادرم می گوید : دعا !
و من خوب میدانم
که زیباترین تعریف خدا را
فقط میتوان از زبان گل ها شنید...
(حسین پناهی)

 

وقتی باران بهاری شاعرانه ترین آهنگ دریایی اش را می نوازد
لحظه های انتظار را به امید دیدار ترانه کن
در لحظه ها باش و...
تا می توانی زندگی کن!
شاد باش و بدان تنها با شادیست که می توانی کنارش باشی...
 

 

دردل من چیزی است,مثل یک بیشه نور,مثل خواب دم صبح,و چنان بی تابم,که دلم میخواهد,بدوم تا ته دشت,بروم تا سرکوه,دورها آوایی ست که مرا میخواند

 

 

نوشته شده در دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:28 توسط امین حیدری| |
با توام      
    
      ای لنگر تسکین !

                       ای تکان موجهای دل !
 
                                         ای آرامش ساحل !
با توام

       ای نور !
               ای منشور !
                        ای تمام طیف آفتابی !

                                         ای کبود ارغوانی !

                                                        ای بنفشابی !
با توام ای شور !

            ای دلشوره ی شیرین !
                                             با توام

                                                   ای شادی غمگین !
           با توام
                   ای غم !

                           ای غم مبهم !
                                           ای ...
                                                   نمیدانم !

                                هر چه هستی باش !

                                                    اما کاش ... !

                                 نه جز اینم ارزویی نیست :

       هر چه هستی باش !     
 اما .... باش 
                            

ایمیل دریافتی از یک دوست پیس پیس

نوشته شده در جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:38 توسط امین حیدری| |
تنفس عمیق موثرترین راه کار برای کاهش استرس و آرامش پیدا کردن است.

آکادمی آمریکایی پزشکان خانواده در این مقاله چند دستورالعمل مفید را برای انجام تکنیک‌های تنفسی عمیق ارائه کرده است.

به گزارش سایت اینترنتی هلت دی نیوز، در این مقاله تاکید شده است که روی یک سطح صاف به پشت دراز بکشید یک دست خود را روی معده و دست دیگر را روی قفسه سینه خود قرار دهید.

- در این وضعیت به آرامی نفس بکشید و مطمئن شوید که در حین تنفس معده اندکی بالا بیاید.

- پس از فرو بردن هوا یا عمل دم نفس خود را یک تا دو ثانیه نگه دارید.

- سپس عمل بازدم را به آرامی انجام داده و اجازه دهید معده پایین برود. این تکنیک را تکرار کنید تا کم کم آرامش بر شما غلبه کند.



 

نوشته شده در جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,ساعت 8:54 توسط امین حیدری| |

حقیقت این است که زندگی سخت است و خطرناک

این است که آنها که به دنبال خوشحالی و بهروزی خودشان هستند ، آن را نمی یابند

این است که ضعیفان باید رنج ببرند ،

این است که آنها که توقع عشق دارند نا امید خواهند شد ،
 


این است که آنها که طمعکارند سیر نخواهند شد ،

این است که آنها که در جستجوی صلح و آرامش هستند ، ستیزه می جویند ،

این است که حقیقت فقط برای شجاعان است ،

این است که شادی از آن کسانی است که از تنهایی نمی ترسند ،


این است که زندگی فقط مخصوص آنهاست که از مرگ نمی ترسند ...

نوشته شده در سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:45 توسط امین حیدری| |

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com