دلم هواتو کرده ......
آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
قبل از جواب دادن فکر کن
هیچکس را تمسخر مکن
نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
به شرر و دشمنی کسی راضی مشو
تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما
کسی را فریب مده تا دردمندنشوی
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
راستگو باش تا استقامت داشته باشی
متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی
مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
روح خود را به خشم و کین آلوده مساز
هرگز ترشرو و بدخو مباش
کاش باران بگیرد …
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند…
و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم…
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم …
و خلاص…
دوست کسی است که
تو وقتی با او هستی دیگر از نقش بازی کردن دست برمی داری
و جرات می کنی با اعتماد کامل به او همانی باشی که واقعا هستی.
دوست کسی است که
هنگام با او بودن تو خودت هستی...
هَـميشـہ بـآيــد کَـسے باشـــد کـــہ مــَعنے ســــہ نقطـہ ے انتهـــاے
جملـہهآیتـــ را بفهمـــد..
هَـميشـہ بـآيـــد کسـے باشـــد
تا بُغضهآيتـــ را قبلــ از لرزیــدטּ چانـہ اتـــ بفهمـــد...
بـآيــد کسے باشـــد
کـــہ פּقتے صدایتـــ لرزیـــد بفهمـــد...
کـــہ اگــ ـرســکـפּتـــ کردے، بفهمـــد...
کسے بـآشـــد
کـــہ اگــ ـر بهانـہگيــــر شـــدے بفهمـــد...
کسے بـآشــد
کـــہ اگــ ـر سـردرد را بهـآنـہ آפּردے برای رفتـــטּ פּ نبـــودטּ...
بفهمـــد بـہ تــפּجّهـشـــ احتيآج دارے...
بفهمـــد کـــہ درد دارے...
کـــہ زنــבگـــے درد دارد...
بفهمـــد کـــہ دلتـــ براے چيزهاے کـפּچکش تنگـــ شـــده استـــ...
بفهمـــد کـــہ دلتـــ براے قَــدم زدטּ زیـــرِ بـــآراטּ...
براے بـפּســیـــدنش...
براے يكـــ آغـــوشِ گَرم تنگـــ شـــده استـــ...
هميشـہ بايــد کسے باشـــد
هميشــہ
باور کن خیلی حرف است...
زندگیت را با لبخندهایت نگاه کن
نه با اشکهایت
سالهای عمرت را با دوستانت بشمار
نه با تعداد شمع های روی کیک تولدت
امشب تولدمه
دوستام خیلی خوشحالم کردن
خانواده ام هم خیلی خوشحالم کردن
به فکرمان......... ....منطق
به قلبمان......... ....آرامش
به روحمان......... .....پاکی
به وجودمان........ ....آزادی
به دست هایمان......قدرت
به چشم هایمان......زلالی
به زندگی مان.........عشق
به دوستی مان.........تعهد
و به تعهدمان........ .صداقت
عـــطا فـــــرمـــــا
دلم ميان اين همه آدم . . .
فقط کمي . . . سادگي مي خواهد . . .
و دلم کسي را مي خواهد که نپرسد :
"حواست به من هست ؟ "
فقط بيايد با اندکي نگاه . . . آرام بگويد:
"حواسم به تو بود !
مردمان را هوس بسی به سر است
هوس من بدین دو مختصر است
گه نشینم به باغ ، بر لب آب
گه به گل بنگرم ، گهی به کتاب
شاخ گُل ساغر شراب من است
یار من دفتر و کتاب من است
عشق زیباترین حادثه ای است که در زندگی رخ می دهد. عشق لذتی اغلب مثبت است که موضوع آن زیبایی است، همچنین احساسی عمیق، علاقه ای لطیف و یا جاذبه ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می تواند در حوزه هایی غیرقابل تصور ظهور کند. وقتی کسی را دوست دارید علائمی در شما ظاهر می شود که وجود این عشق را تایید میکند. در این مقاله با ۱۲ نشانه اصلی که ثابت می کند عشق در قلب شما جوانه زده است و همچنین انواع عشق و تقسیم بندی آنها آشنا خواهید شد. اگر این علائم را در خود دیدید دیگر به عشق خود نسبت به طرف مقابل شک نکنید و قدم های خود را استوارتر بردارید.
1. متن ها و اس ام اس های او را دوباره و دوباره می خوانید.
2. وقتی با او هستید بسیار آهسته قدم می زنید.
3. هر زمان که پیش او هستید، تظاهر به خجالتی بودن می کنید.
4. وقتی به او فکر کنید، قلباتان تندتر و تندتر می تپد.
5. زمانی که به صدایش گوش می دهید، بدون دلیل لبخند می زنید.
6. وقتی او را تماشا می کنید، دیگر قادر به دیدن اطرافیانتان نیستید و فقط او را می بینید.
7. شروع به گوش دادن به آهنگهای آرام می کنید.
8. او همه فکر شما می شود.
9. بوی او شما را به وجد می آورد.
10. متوجه می شوید که زمان فکر کردن به او، همیشه به خود لبخند می زنید.
11. حاضرید هر کاری برایش انجام دهید.
12. هنگام خواندن این متن همواره فقط یک نفر ذهن شما را بخود مشغول کرده بود.
من دلم میخواهد ساعتی غرق درونم باشم
عاری ازعاطفه ها
تهی از موج وسراب
دورترازرفقا
خالی ازهرفراق
من نه عاشق هستم
ونه محتاج نگاهی که بلغزدبرمن
من دلم تنگ خودم گشته وبس
زندگی باید کرد !
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد !
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد !
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد !
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم ............
روزگارت آرام ........
به دریایی درافتادم که
پایانش نمیبینم کسی را پنجه افکندم که
درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید که
گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که
روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت
به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که
در خاکم رود صورت هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
گاهی اوقات
یاد بعضی ها نا خودآگاه لبخندی بر لبانم می نشاند
هردو را دوست دارم
این لبخندهای بیگاه
و این بعضی ها را.
الهی…
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی
پشت دیوار نشستم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که به غیر از این خانه مرا نیست.
زندگی سکانسی است که یک بار ضبط می شود
محال است کارگردان بگوید کات ... تکرار می کنیم
درام سکوت
طنز کج فهمی ها
ژانر بی خدایی
و ...
من و تو نابازیگر بازی های پر تکراریم
دیوانگی ست بازی را بازی نکنیم
شايد آن روز که سهراب نوشت
تا شقايق هست زندگي بايد کرد
خبري از دل پر درد گل ياس نداشت
بايد اينطور نوشت هر گلي باشي چه شقايق
چه گل پيچک و ياس, زندگي اجباري است
زندگي در گرو خاطره هاست
خاطره در گرو فاصله هاست
فاصله تلخ ترين خاطره هاست...
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....
با تو رازی دارم !..
اندکی پیشتر اَی ..
اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.
... زیر چشمی به خدا می نگریست !..
محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .
نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..
یاد من باش ... که بس تنهایم !!.
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ....
من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...
به اندازه عرش ..نه ....نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
اَدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !...
راهی ظلمت پر شور زمین ..
زیر لبهای خدا باز شنید ،...
نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...
نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!
خنده را در قاب باید دید
و پشت تبسم هر عکس
خنجری باید خورد
آه اینجا چه ساده میشود
سر بر شانه ی آب گذاشت
و در حسرت یک آرزو رفت
هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمیکند
رودخانه ها آب خود را مصرف نمیکنند
درختان میوه خود را نمی خورند
خورشید گرمای خود را استفاده نمیکند
ماه ، در ماه عسل شرکت نمیکند
گل ، عطرش را برای خود گسترش نمیدهد
نتیجه :
زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است . . .
" ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم " . شوپنهاور
پشت پرچین غروب،
پیشِ آیینه ی تنهایی آه،
زیرِ آوارِ دریغ...،
مي نويسم خورشيد، مي نويسي باران
مي نويسم آبي،دريا،آب... مي نويسي مهتاب،
مي نويسم تندر، طوفان، برف، پروبالي كه شكست، آفتابي كه پريد،
مي نويسي پاييز، باغ بي برگ و بهاري كه تكيد،
از اجاقي كه نپيوست به صبحي روشن،
مي نويسم بي تو، مي نويسي بي من،
مي نويسم اي دوست، مي نويسم اي يار»
كه به اندوه تو پيوند زدم، دفتر خاطره را...
کاش آدمها
به حرمت لحظه ها و شنیدن صدای همدیگر
همیشه
به یاد هم بمانند
تا دلها حتی هنگام غروب ذره ای احساس تنهایی نکند
که سنگین ترین دردهاست
دلم که تنگ میشه بغض میکنم،به همین سادگی
،اما ساده نیست تصور کن یک دل تنگ میشود.
دل هم مگر تنگ میشود ؟؟؟ شبیه یک لباس
لباسی که تنگ میشود دیگر دور انداختنی است. شاید هم سهم کسی دیگر شود !
اما تکلیف دل چیست؟؟؟
میشود یک دل را دور انداخت ؟؟؟ یا بگویی حالا که تنگ شده،
باشد برای کسی دیگر ؟؟؟
این محال است.
ببین چه به روزم آمده که همه دارند به دل تنگی هایم میخندند
بغض من چیزی شبیه شادی برایشان تداعی میکند
دلم به حال ابر های باران خورده میسوزد که دارند جور آسمان را میکشند
چه شباهتی است بین دل تنگ من و ابر های باران خورده
لحظه ای دیگر من و ابر های باران خورده یک صدا بغضمان را فریاد میکنیم
آری ببار باران زمین چرکین است...
آدم ها فقط
آدم هستند نه بیشتر نه کمتر
اگر کمتر از چیزی که هستند نگاه شان کنی
آنها را شکسته ایی
اگر بیشتر از آن حسابشان کنی آنها
تو را می شکنند...
بین این آدما فقط باید عاقلانه زندگی کرد
غنچه با دل گرفته گفت
زندگی لب ز خنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شگفتن است با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش رسید
تو چه فکر می کنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هرچه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است
((قیصر امین پور))
یه وقتایی چه خوشحالی
یه وقتایی دلت تنگه
یکی حرفاتو می فهمه
یکی انگار از سنگه
چه آسون بهترین می شی
چه آسونتر یه بیهوده
چرا سردرگمی امروز
تا بوده همین بوده
واسه دلتنگی های تو
یکی با گریه بیداره
یکی چشماشو می بنده
میره و تنهات میزاره
با اینکه خسته ای شاید
ازین دنیای پر از سختی
یه احساسی بهت میگه
چه بی اندازه خوشبختی....
وقتی تخم مرغ به وسیله یک نیرو از خارج میشکند،
یک زندگی به پایان میرسد.
وقتی تخم مرغ
به وسیله یک نیروئی از داخل میشکند، یک زندگی آغاز میشود
تغییرات بزرگ همیشه از داخل انسان آغاز میشود
من تنهایی رو دوست ندارم
درست مثل این...........
.........
زن قداست دارد،براى با او بودن باید "مرد" بود !
هرگز تسليم نمي شوم معجزه ها هر روز رخ مي دهند شايد فردا ، روز من باشد
خوب ِ من ؛ کاش از این فاصله حس میکردی ،
لحظه هایم ...همه از غیبت ِ"تــو" دلگیرند ...!
تو لحظه های داغونیت فقط یه نفر میتونه آرومت کنه
اونم کسیه که داغونت کرده....
برای تو برای درد هایت برای من
برای چشم هایم
برای ما برای این همه تنهاییای کاش خدا کاری کند ...
معلمم به خط فاصله میگفت : خط تیره
حتما میدانسته که فاصله چه به روز آدمها می آورد
بعضی حرفا رو نمیشه گفت...
باید خورد...
ولی بعضی حرفا رو نه می شه گفت٬نه میشه خورد
می مونه سر دل
میشه دل تنگ
میشه بغض
میشه سکوت
میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چته.................
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازین بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیفست سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
اگر تمام مردم دنیا بزرگترین غم زندگیشان رادردست بگیرند و
درصفی بایستندتا
یک قاضی حکم کند
غم چه کسی ازهمه بزرگتراست
هرکس بانیم نگاهی به بغل دستی خود
غمش رادرجیب می گذارد
وبه خانه برمی گردد
بنویسید به دیوار سکوت
عشق سرمایه هر انسان است
بنشانید بر لب حرف قشنگ
حرف بد وسوسه ی شیطان است
و بدانید که فردا دیر است
و اگر غصه بیاید امروز تا همیشه دلتان دلگیر است
پس بسازید رهی را که کنون تا ابد
سوی صداقت برود
و بکارید به خانه گلی که فقط بوی محبت بدهد .........
ایستادن اجبار کوه بود
رفتن سرنوشت آب
افتادن تقدیر برگ
و صبر پاداش آدمی
پس بی هیچ چشم داشتی حراج محبت کنیم که همگی خاطره ایم ........